ماشین سریع از اونی که بشه تصاویر پشت پنجره رو تحلیل کنه حرکت میکرد.
اولش سعی کرد رنگ هایی که باهم مخلوط شدن رو از هم جدا کنه اما با سرگیجه ای که دچارش شد دست برداشت و لب گزید.
فایده ای نداشت چقدر مزه های رو لمس میکرد میچشیدهیچ وقت نمیتونست از میون نارنجی غروب آبی ها بیرون بکشه.
سرش به صندلی چرم مشکی رنگ تکیه داد و چشم هاش رو بست.
نیاز داشت به احساسات نو، مکان های جدید
آب و هوای تازه، کلمات جدید آهنگ های جدید و راه های تازه. بی هیچ خاطره ای که رفتار های مردم و خودش رو تغییر بده. پاکِ پاک
انگار که تونسته بود از پس قبلی ها بربیاد و دوباره برای خودش شروع کنه
شبیه این آدمی که مثل آب روی آتیش عمل میکرد.
قهوه ای و آرامش بخش. احساسی شبیه به مرحله آخر بازی همراه با خشم و کمی ناراحتی
اما هیچ کدوم از اینها تو رو مخفی نمیکرداز دوباره حس کردندوباره داشتنش.
از طرفی دیگه کی حوصله اینو داری که دوباره خودش رو از اول رو کنه؟
اما ته دلش آرزو کرد همینطوری بمونه. آرزو کرد تو این حال و هوای شیرین در کنار آدمایی که کنار خودش داره باقی بمونه. دنیای آبنباتی با اسب های تک شاخ و خواب های خوب و آروم.
دنیایی خالی از رنگ های خاکستری.
و بی خبر ازینکه زندگی یه چیزی بیشتر از همه ی این حرف هاست.
دونستن فقط درد میداد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراح سایت مد و شیک براي تو Thorn سالم زيبا فروش اقساطی آیفون Fashion Wearzius NZ چشم، گوش، حلق، بینی ترمز بریدگان موفقیت