برای بیشتر خورد نشدن نفس های عمیق میکشید و تند تند صورتش رو پاک میکرد تا مبادا گریه هاش صدا دار بشه.لعنت به عادت های دیرینه.
نزدیک کوچه با زنگ خوردن گوشیش و بیخیال نشدن اون شخص بی حوصله تماس رو وصل کرد و منتظر غر زدن های بی پایان 《دختره روی اعصاب》 بود اما وقتی جوابی جز سکوت دریافت نکرد با شک نگاهی به صفحه روشن موبایلش انداخت و ضربه محکمی به سرش زد.
احمق! احمق!احمق! تو فقط یه احمقی.
《بالاخره جواب دادی》
بدون حرف فینی کشید و با آستین لباسش چشم هاش رو پاک کرد.
《بهت ربطی نداره که من دارم چیکار میکنم. دست از‌سرم بردار》
صدای لرزونش اجازه نمیداد که جملاتش به خوبی ادا بشن و اشلی از این وضعیت متنفر بود.
لحظه ای بعد صدای مهربونش چشم های دختر رو گرد کرد و با شک به وسیله هاش خیره شد.
اخمی کرد و برخلاف میل درونیش کاری رو که ازش خواسته بود رو انجام داد.
《دوست دارم همیشه به گریت بندازم》


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کشکول نامه تولیدی پوشاک و لباس دخترانه Brenda ... صبا رایانه خبرنامه تخصصی سئو حرفه ای فرهنگی کتابخانه های عمومی ساری آموزش رایگان بورس سایه های نور و....